روژانروژان، تا این لحظه: 13 سال و 4 ماه و 27 روز سن داره

ماجراهای آبجی، داداشی

فرشته های زندگی ام دوستتان دارم از صمیم قلب و با تمام وجود

من لالا دارم...

امروز من دخمل دوتایی رفتیم سر کلاس. اینقدر شیطونی کرد و بهونه گرفت که داشتم دیونه میشدم. یه ذره با بچه ها بازی می کرد. یه دقیقه شیر می خورد. یه دفعه گریه میکرد و خوابش می اومد. بعد هم میگفت با من بازی کن با کسی حرف نزن. اینقدر خسته ام کرد که نتونستم برم خونه با اینکه هیچ کس خونه مامان عزیزم نبود اومدم اینجا. هنوزم داره شلوغ میکنه. دلم می خواد بخوابم. من میرم لالا. ...
21 آبان 1390

لغات جدید

دخملی کلی کلمه جدید یاد گرفته. ها او پا= هواپیما عمو  عمه بدو بیا بیدو= بده دوب= توپ دقن دقن= دقیقه اب=اسب آبه میم=شیر
21 آبان 1390

گاو خشمگین لامبورگینی؟

روز عید قربان رفتیم خونه مامان خورشید. نمی دونستیم عموعلی و پسر عمو های روژان هم قراره بیان. وقتی اومدن دخملی خیلی خوشحال شده بود و دوست داش با شهداد و ارشان بازی کنه و خدایش اونا هم خیلی روژانی رو دوست دارن و باهاش بازی می کنن. شهداد میگه من می خوام جراح قلب بشم وقتی بزرگ شدم. چند وقت پشی به من می گفت زن عمو دوست دارم برای روژان گاو خشمگین لامبورگینی بخرم. (فکر می کنم اسم ماشی باشه. والله من که از ماشین چیزی سر در نمی آرم. ) عمه اش گفت: خیلی گرونه ها شهداد. شهداد گفت: عیب نداره دو تا عمل بیشتر وای می ایستم پولش در می آد.  خدا از دست این بچه ها بعدهم به من میگه: امکانات خیلی زیادی بهش...
21 آبان 1390

لالایی!

مامان عزیزم و بابا جونی دیروز رفتن مشهد.  ما موندیم اینجا تنها. البته دایی و زن دایی پیشمون هستن. شاید هفته دیگه هم ما بریم. اگه امام رضا بطلبه البته. خلاصه بابا جونی دو روزه نیست برای دخملی لالا یی بخونه. اما من یه چاره خوب برای این مشکل پیدا کردم. بابا جونی قبل از اینکه بره وقتی داشت برای روژانی لالایی می خوند صداش رو ضبط کرده بود. منم اونو بلوتوس کردم به گوشی خودم. حالا هر وقت می خوام دخمل رو بخوابونم گوشی رو روشن می کنم و صدای بابا جی رو پخش می کنم. دخملی هم گوشی رو میگیره دستش و می خوابه. البته لازم به ذکره که توی این گوشی سیم کارت ننداختم و فقط برای همین عکس گرفتن و موسیقی گوش کردن و دادنش دست روژان ...
21 آبان 1390

شلغم

دخملم سرما خورده. مامان عیزم براش سوپ شلغم تجویز کرد. براش سوپ پختم ولی شلغم نداشتم به بابا سفارش دادم اومدنی شلغم بخره. شلغمها که رسید مشغول شدم به پوست کندن. کارم تموم نشده بود که روژان و باباش اومدن. روژان نگاهی به شلغم های پوست کنده انداخت و گفت: به به. خندیدم و گفتم آره می خوای مامان؟ دستش رو به طرفم دراز کرد. یه دونه از شلغم های پوست کنده رو شستم و دادم دستش. بابا با نگرانی پرسید ضرر نداره.  گفتم: نه خامش بیشتر فایده داره. تا ما با هم چونه بزنیم دخملی دو تا گاز گنده به شلغمش زده بود. خوشحال شدم که دوست داره.  کارم که تموم شد بابا هم شلغمی گاز گازی رو برام پس آورد گذاشتم شون تو بخار پز و و ...
18 آبان 1390

خواب شبانه

دخملی سرما خورده. پریشب نذاشت ما بخوابیم. همین جوری تمام روز چرت زدم.  ساعت دوازده شب به مصیبتی خوابید.    ساعت یک با جیغش از خواب پربدیم . هرچقدر سعی کردم آرومش کنم نشد که نشد. . خلاصه تا ساعت دو که خوابش برد گریه میکرد. دوباره ساعت سه صبح همون آش و همون کاسه . خیلی طول کشید تا دقیقا متوجه بشیم مشکل چیه. جریان از این قرار بود که دخملی خوابش می اومد. تا خواب و بیدار بود با دهن نفس می کشید ولی وقتی خوابش عمیق میشد با بینی نفس می کشد و چون راه بینیش کیپ شده بود از خواب می پرید و شروع می کرد به  . ساعت چهار صبح بود که باباش گفت: پاشو پاشو بریم بیرون ما که هیچ هم...
18 آبان 1390

سورپرایز؟

امروز از خواب بیدار که شدیم ساعت 8 صبح بود. هوا تاریک بود و هنوز باران می بارید. با اینکه زود تر از هر رو روز بیدار شده بودم ولی من اصلا خوابم نمی آمد. احساس می کردم بیشتر از هر روز خوابیده ام و اصلا خسته نبودم. با آرامش حاضر شدم و با خودم گفتم امروز خیلی زود تر به کلاسم می رسم، حتی زود تر از بابا که هنوز خواب بود به قول دخمل  می رویم دَ دَ لباس دخمل رو که پوشوندم بابا از خواب بیدار شد و گفت چه عجب میرین سرکار؟ خوب آره دیگه داریم زود میریم امروز. این رو گفتم و کیفم رو برداشتم. زود؟ ساعت از 9 هم گذشته.  با خودم گفتم بابای دخمل شوخیش گرفته. نگاه به ساعت کردم و گفتم ایناهاش از 8 ربع هم نگذشته هنوز...
9 آبان 1390

آژانس کجا بود؟

امروز هوا خیلی سرد شده. به بابا گفتیم داری میری سر کار ما رو هم بر. اما کو گوش شنوا.  میگه من دیرم شده شما ها بعد از اینکه خواب دخملی کامل شد با آژانس برین. نمیگه آخه توی این بارون ماشین کجا بود. خلاصه مطلب امروز توی این بارون با کالسکه اومدیم بیرون. حالا خوبه که برای کالسکه ات یه روکش مشمایی دوختم که خیس نشی. رسیدیم خونه بابا جونی بخاریشون خاموشه. خدایی سردشون نمیشه تو این هوا؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟ بخاطر خانم گل من مجبور شدن بخاری رو راه بندازن. بازم هوای خونه خیلی بهتر شد. دخمل گلم الان داره شیر میخوره ولی بعید می دونم لالا کنه. قربون دختر گلم برم که احتمالا داره دوتا دندون دیگه در می آره. ...
7 آبان 1390

بارون

امروز دخملی دلش می خواست بره بیرون از خونه اما نمی شه داره بارون میاد چه جور. دخملی غر میزنه ولی آخه مامانم هوا سرده. یخ میکنی مریض می شی ها مامان. میشی مثل بابایی که مریضه. بابایی دو روزه مریضه نمیتونه بغلت کنه. حالا هم که از دستت فرار کرده رفته خونه مامانش. مامانی غر نزن گلم هوا سرده. شما که امروز مهمون داری مامان. امروز سما سادات مهمونته. برو با مهمونت بازی کن مامانی. برو مامان. ...
6 آبان 1390

هندونه

روژان عاشق هندوانه است حتی از پوست هندوانه هم نمیگذره نگاه کن!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!   ...
4 آبان 1390